شش ماهگی دختر نازم
فاطمه و دختر عمه اش پونه
جیغ کشیدن فاطمه عزیز
چهار ماهگی
فاطمه جون قبل از اینکه به دنیا بیای این لباسو دختر عموت حدیث از مشهد تبرک کرده بود برات هدیه آورد ...
عینکی شدی دخترم
دایی جان عینکشو گذاشت رو چشمت و ازت عکس گرفت ...
جزیره فاطمه
این جزیره پلاستیکی رو بابات برات خریده منشستی داخلش و بازی می کردی البته هنوز درست نمی تونستی بشینی ...
بدون عنوان
سفرنامه 1
روز یکشنبه 91/6/12ساعت 11 صبح رفتیم فرودگاه .ساعت 12:15دقیقه هواپیما بوشهر رو به مقصد مشهد مقدس ترک کرد. فاطمه دومین بار بود که سوار هواپیما می شد ولی پونه و پانیذ بار اولشون بود. توی هواپیما بهمون ناهار مرغ و زرشک پلو دادن دسرهم کیک و موز . ساعت 1:45دقیقه بود که هواپیما در فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد مقدس به زمین نشست. چون با تور رفته بودیم یه نفر از طرف هتل اومده بود دنبالمون و ما رو به هتل برد. توی هتل کمی استراحت کردیم و برای نماز مغرب به حرم رفتیم. ولی چون خیابونها روبسته بودن تا به حرم رسیدیم نماز مغرب و عشاء تمام شده بود. همون جا توی حیاط حرم نماز خوندیم و چون خیلی شلو...
ثبت نام مهد کودک
آخرش موفق شدم برم و فاطمه رو موقتا"برای یکماه ثبت نام کنم . دیروز با هم رفتیم خانه ی بازی نیما نی و شهریه رو بهشون دادیم .مسئول اونجا گفت سی ام شهریور برید فروشگاه ماهور و کتاب هاش رو تحویل بگیرید. فاطمه جزء نو باوه های 2 بود . اونجا کمی بازی کرد و قرار شد اول مهر بریم مهد. ساعت شروع کلاسها 7:30 دقیقه صبح تا 2بعد از ظهره ، خانم مربی گفت که اگه نمی تونید صبح زود از خواب بیدارش کنیدو بیاریدش می تونید ساعت 9 صبح اونو بیارید چون آموزشهای ما از ساعت 9 به بعد شروع می شه. البته فاطمه بامن شرط کرده که منم اونجا بشینم ومن بهش گفتم اگه خاله آذر(مامان رسول ) رسول رو آورد و اونجا نشست منم میشینم ولی اگه اون رفت منم باید...